گلشید خانوم فندوق مامان و باباگلشید خانوم فندوق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

گلشيد و مامان

روزهاي برفي ما

يه چند روزي هوا بس ناجوانمردانه سرد شده بود و ما رو حسابي خونه نشين كرده بود بعد از چندين سال امسال هواي شهرمون حسابي برفي شده بود جالبيش اين بود كه بعد از يه مدت طولاني وقتي گلشيد برف رو ديد با تعجب به آسمون نگاه ميكرد كه دونه هاي برف روي صورتش مي ريختن با ذوق گفت "چيه" من كه ديگه از خوشحالي كيلو كيلو تو دلم قند آب ميكردن اينقدر قربون صدقش رفتم كه طفلي حرف زدن يادش رفت         اينم ماشين منه رخش قهرمان كه هر روز من و ميبره و مياره همشم خرابه     اينم هاپوي زشتمونه كه من و گلشيد توافقاً ازش بدمون مياد اما به خاطر بابايي كه دوستش داره تحملش ميكنيم  حسابي تو برفا خيس شده بود....
24 بهمن 1392

نگرانی

خاله جونیها یه مشورت ازتون میخوام نمیدونم این نگرانی من بی مورده یا نه از چند ماه پیش گلشیدجونی شروع به حرف زدن کرد اونم کلماتی رو به وضوح ادا میکرد مثل مامان.بابا.بده اما الان مدتیه که هیچی نمیگه حتی یه کلمه هم نمیگه  حتی برای خواستن چیزی که میخواد فقط جیغ میکشه خیلی نگرانشم که چرا حرف نمیزنه حتی کلمه هایی هم که قبلاً‌ بلد بود هم دیگه نمیگه الان گلشید یکسال و چهارماهشه باید یکسری از کلمات رو ادا کنه که بچه هایی کوچیکتر از اون براحتی میگن اما اون هیچی نمیگه . بیشتر مواقع جلوی تلویزیونه . با هر آهنگی یا هر صدایی چنان محو تماشای تلویزیون میشه که هرچی صداش میزنم یا تکونش میدم هیچ عکس العملی نشون نمیده   توی خونه خودمون بیش...
19 بهمن 1392

بالاخره برگشتيم

سلام به همه دوست جونيهاي خوبم وا خدا جون چقدر دلم براي همه اتون تنگ شده بود ممنون به خاطر همه كامنتاي قشنگي كه توي اين مدت واسه من و گلشيد گذاشتين. روي ماه همه اتون رو مي بوسم   بالاخره درس و دانشگاه به پايان رسيد فقط مونده يه پروژه كوچولو كه تا چند ماه آينده بايد تحويل بدم  خدا رو شكر شرش كم شد البته هنوز نمره ها رو اعلام نكردن تا ببينيم چي ميشه خدا خودش به خير بگذرونه توي اين چند وقت اتفاقاي زيادي افتاد كه سر فرصت همه اشون رو براتون با عكس و شرح كامل ميذارم اوليش رو بگم كه يه شب ديدم يه چند دقيقه اي هيچ صداي از اين فندق خانوم بيرون نمياد هرچي هم صداش ميزدم جواب نميده گشتيم و گشتيم ديدم خانوم نشسته توي...
9 بهمن 1392
1